«شهادت: پایان‌بخش رنج زندگی»

مستند به دو فایلی که از شهید گرانقدر، محسن حججی، منتشر شده است، مسأله‌ای به نظر قابل تأمل می‌رسد که شایسته پرداخت است؛ مسأله‌ای که هرچند ممکن است در بدو امر به‌نظر برسد با مقصد و مقصود شهید عزیز فاصله دارد و اندکی از فضای احساسی حول این واقعه غم‌بار دور باشد، ولی به هیچ‌وجه نافی ارزش والای او نیست و از قضا، به‌دنبال بداهت‌زدایی از اغراض و اهداف او برای طرح امکاناتی برای آغاز مسیرش از خلال همین فاصله‌گذاری است. در حقیقت غرض ارتقای شناخت نسبت به این قبیل شهدا است؛ تا آنکه روشن شود که مقصود چیست و وضعیت چگونه است.

در دو موضع از اظهارات منتشر شده از شهید محسن حججی او به شهر و جامعه می‌پردازد. در فایل اول که علی‌الظاهر مربوط به یک اردوی جهادی در دهه 80 است او از میان چند تذکری که مطرح می‌کند، بیان می‌دارد که: «خداشناسی در انزوا هنر نیست… ما اینجا از شهر دوریم و به خدا نزدیکیم، اگر بتوانیم در همان شهرمان خدا را داشته باشیم بیشترین جهاد را کرده‌ایم»؛ عبارتی که به‌نظر می‌رسد با قرار گرفتن در کنار تعبیری که او، لابد در روزهای انتهایی حیات مطهرش در سوریه خطاب به فرزند خردسالش علی می‌گوید، کامل می‌شود: «[ایمان در] جامعه خیلی داره روزبه‌روز سخت‌تر می‌شه، گناه داره روزبه‌روز رشد و پیشرفت می‌کنه، پاک بودن در این جامعه خیلی سخت‌تر از زمان‌های قبل‌ه و هرچه به ظهور امام زمان نزدیک می‌شم، گناه بیشتر می‌شه، فتنه‌ها بیشتر می‌شه، خطاها بیشتر می‌شه و شیطون قوی‌تر می‌شه» (بخشی که از قضا دیروز 24 مرداد 1396 در گزارش شبکه خبر از سخنان او حذف شده بود)

هرچند تعمیم در اینجا مشکل روش‌شناختی دارد، ولی به قیاس می‌توان فهمید که این حد از تأکید بر شهر و جامعه توسط این شهید بزرگوار و تکیه بر این موضوع در آخرین حرف‌هایش، نشان‌گر میزان اهمیت این موضوعات در نزد وی است و براین‌اساس، پرسش از نسبت بین این شهید به‌طور خاص، و دیگر شهیدان مدافع حرم به طور عام، با شهر و جامعه مهم جلوه می‌کند؛ شاید به‌واسطه تلاش برای پاسخ به این پرسش از نسبتی که بین شهدای مدافع حرم با سیاست و جامعه برقرار است پرده برداشته شود و تلقی دقیق‌تری نسبت به آن حاصل آید.

آنچه مسلم است در نظر محسن حججی شهرِ فعلاً موجود، محل دین و دین‌داری نیست، بلکه برعکس، بزنگاه اضمحلال دین و در بهترین حالت، عرصه‌ای برای سنجش آن است. شهر موجود اساساً دینی نیست و در تعبیری ایجابی‌تر سکولار شده است و شخص دین‌دار در آن، احساس آرامش ندارد. به‌دور از شعارهای انقلابیون مستقر که براساس آن بنا بود زندگی برای دین‌داران هرچه بیش‌تر سهل و آسان باشد، امروز دین‌داران به شهر و جامعه به‌عنوان منجلاب دین‌داری‌شان می‌نگرند و به‌میزانی که این وضع برای‌شان قابل توجیه باشد، رفتارهای متفاوتی از خود نشان می‌دهند. در برابر این واقعیت عینی ناظر بر غیردینی بودن شهر، سه احتمال پیشاروی رفتار دین‌داران قرار دارد: یا به‌نحوی شعارهای اولیه انقلابیون ناظر به دینی کردن شهر را کنار بگذارند و با تکثر موجود در آن کنار آیند (که نمونه ایده‌آل آن نزد روشنفکران و سیاسیون قابل مشاهده است)، یا شعارهای اولیه را نزد خود حفظ کنند و برای تغییر شهر تلاش کنند (که شاید انصار حزب‌الله به صورت تشکیلاتی و آمرین به معروف و ناهیان از منکر نسخه‌های داوطلبانه آنان به حساب آیند) و یا اساساً شهر را انکار کنند و تلاش کنند که دین‌داری خود را در ساحت‌های منزوی‌تری پیش بگیرند که البته نمونه‌های مشروع آن خصوصاً امروزه با رشد مناسک‌گرایی و خلق آیین‌های جدید در دل شهر قابل مشاهده است. راه‌حل اول به‌روشنی هواخواهانی دارد و به‌طور کلی می‌توان گفت که مقتضی بازی دموکراسی، مجبور به پذیرش تکثر شده‌اند. (در این بحث که روشنفکری دینی را باید صرفاً در محملی سیاسی فهمید تردیدی نیست و در اینکه هر دو گروه روشنفکران و سیاسیون، مقتضی عمل سیاسی تکثر را پذیرفته‌اند به نظر اتفاق وجود دارد) از گروه دوم امروز گاهی اوقات چیزهایی شنیده می‌شود که گویا صرفاً کارکرد نمادین‌شان است که مهم است و تداعی‌کننده زنده بودن پیکر بی‌رمق آرمان‌های اولیه انقلاب‌ند؛ ولی مشروعیت اولیه خود را نزد قاطبه انقلابیون از دست داده‌اند و راه‌حل بخش معدودی از دین‌داران به‌حساب می‌آید و هر روز از تعدادشان کاسته می‌شود. هرچند که مورد تمجید و تحسین باشند، به‌عنوان راه‌حل قطعی، حتی در میان خود دین‌داران، به حساب نمی‌آید و از عدم فراگیری شدن‌شان می‌توان این موضوع را استنباط کرد.

در این میان راه‌حل سوم ولی هنوز محمل‌های زیادی پیش‌روی خویش دارد و می‌رود که سرنوشت مقدر دین‌داران ایرانی شود؛ زیرا از سویی در عین آنکه عملاً عرصه عمومی را خالی می‌کند، نوعی از عمل را در دل خویش مصون نگاه می‌دارد و به‌نحوی کاملاً ایزوله و تحت کنترل، می‌تواند مُسکّن آلام و احیاگر ارزش‌های دینی باشد. از سوی دیگر به‌لحاظ دینی هم مشروعیت دارد و با ترم‌هایی مثل «هجرت» قابل فهم است که در آن، زمانی که محیط برای شخص دین‌دار گشوده نیست، ارزش‌ها را می‌توان در جای دیگری پی‌گرفت. سه احتمال پیش‌روی این راه‌حل قرار دارد که در حقیقت همگی جز یک چیز نیستند ولی در سه ظاهر تعیّن یافته‌اند: مناسک‌گرایی، ایجاد محیط‌های ‌نیمه-خصوصی (چنانچه محسن حسام مظاهری تصریح داشته است) و هجرت. اعتکاف بیشتر اولی است، «کافه کراسه»ها مسلماً دومی است و اربعین‌ها، مشخصاً سومی. در اینجا می‌خواهم مدعی شوم که مدافعین حرم هم علی‌الظاهر باید چیزی از جنس سومی باشند.

مدافعین حرم براین‌اساس افرادی هستند که به‌دنبال بازتعریف فضایی خصوصی برای احیای ارزش‌های اصیل ابتدای انقلاب اسلامی‌ند: آنان آرمان‌گرایان نابی هستند که از شهر بیزارند و به‌شکل مشروع به دنبال بازیابی ایده‌های اولیه انقلاب در خارج از شهر می‌گردند: جایی که مفهوم هجرت و شهادت در کنار هم قرار می‌گیرند و یک اجتماع دینی، حول ارزش‌های والایی الهی شکل می‌گیرد. محسن حججی براین‌اساس در سوریه، احیای ارزش‌های دینی را در دفاع از مظلومیت اهل بیت می‌یابد و درعین‌حال، به‌دنبال احیای اجتماع دینی در فضای خارج از شهر است: شهری که دیگر عمیقاً غیردینی تجربه می‌شود و اهتمامی برای دینی کردن آن، یا نامعقول است (بنا بر توصیه راه‌حل اول) یا ناممکن (متکی بر نتایج راه‌حل دوم).

نفس این واگذاری شهر و پذیرش سکولاریته است که سرنوشت مدافعین حرم را تراژیک می‌کند: مادامی که آنان در سوریه می‌جنگند تنها تعلق‌شان به شهر خانواده‌شان است که امکان حضور در میدان نبرد را ندارند، ولی در جنگ رفقای آنان، اجتماع مورد نیازشان را جبران می‌کنند. زمانی که در شهر در کنار خانواده‌شان هستند از سویی مشقت زیستن در این فضای غیردینی را به‌خاطر تعلقات عاطفی به‌جان می‌خرند، ولی در سوریه اجتماع مطلوب برقرار است و امکان مشارکت آنان در آن اجتماع، همواره پیش‌روی‌شان گشوده است؛ اینچنین است که همواره روح آنان معذب است و بخشی از وجود خویش را در گوشه‌های شهر و در کرانه‌های میدان نبرد جا می‌گذارند، و اینچنین است که حیات پررنج این مردان «جاهد فی سبیل الله» رقم می‌خورد. (براساس این الگو، همه بحث‌های مالی و اقتصادی در حاشیه است؛ همه این نیت‌خوانی‌ها، غیروفادارانه و لزوماً تحلیل‌های دست چندمی و ژورنالیستی به‌حساب می‌آیند.)

با این توضیحات وجدان معذب آنان همواره سرشتی تراژیک به خود می‌گیرد که جز با شهادت آرام‌وقرار نمی‌گیرد؛ شهادت برای آنان پایان امکانات نیست، پایان رنج زندگی در شهر سکولارشده است. براین‌اساس «مدافع وطن» و «حافظان امنیت» خواندن آنان نیز سخت بیراه است و صرفاً به‌شکل تبعی می‌تواند به اغراض و اهداف آنان نزدیک شود: برای سیاسیونی که راه‌حل اول را پذیرفته‌اند و نیاز به اقناع تکثر موجود در شهر دارند شاید دمیدن به شعار «اگر اینان نبودند امروز باید با داعش در اینجا می‌جنگیدیم و آنان ضامن امنیت امروز اینجا [بخوانید شهر سکولار] هستند» پاسخ درخوری باشد و همچنین برای مردمی که سکولار بودن شهر را تضمین می‌کنند. ولی برای مدافعین حرم، بازیابی ارزش‌های دینی‌شان اولویت است و نائل آمدن به پایان رنج زندگی، یعنی شهادت، اوج سعادت و اینچنین است که شهادت، به راستی آنان را سعادت‌مند می‌کند. «فزت ورب الكعبه»

آینده‌ای که پیش روی این جریان وجود دارد را چگونه باید دید؟ مسلماً مادامی که جنگ سوریه در کار است، «باب شهادت باز است» و مجالی برای سرریز کردن بار تراژیک زندگی فراهم خواهد بود، هرچند که درعین‌حال زمینه‌ای برای تقویت وجدان معذب دین‌داران نیز وجود دارد و کرراً با این پرسش مواجه می‌شوند که «اگر جنگ سوریه صحیح است، چرا ما نباید در آنجا باشیم؟» مسأله ولی آن‌زمانی که بغرنج می‌شود که کوس پایان جنگ زده شود. آن‌زمان تراژدی بدون مجالی برای سرریز کردن برقرار می‌شود؛ با این تفاوت که این‌بار دین‌داران بازگشته از جنگ تجربه عمل براساس ایمان خویش و تجربه زیستن محدود درون ارزش‌های دینی را داشته‌اند و براین‌اساس برای برهم‌زدن نظم سکولار شهر، مجدداً تلاش خواهند کرد: اتفاقی که مشابه آن در بعد از جنگ انصار حزب‌الله را به ارمغان آورد. اینبار ولی همه اطراف نزاع کارآموخته‌تر شده‌اند و تعیّن عینی نزاع‌ها، دیگر مثل دهه‌ها 60 و 70 نخواهد بود. استمرار جنگ نیابتی و مشارکت غیرعلنی در آن، شاید گزینه ناخودآگاهانه‌ای باشد مستمراً پیگیری شود؛ تا شاید مدل‌های لیبرالیستی سیاست‌مداران امروز ایران با قوت ادامه یابد و چرخ‌دنده‌های توسعه با تخلیه آرمان‌گرایی در ساحت ذهن یا سرریزشدن آن در دوردست‌های برون از شهر، بدون وقفه و با سهولت به‌کار خود ادامه دهند.

محمدمهدی فلّاح

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *