«دین به‌مثابه حقیقت و جامعه»

در کنار تاریخ به عنوان یکی از مؤلفه‌های مقوم «دین به‌مثابه حقیقت»، این «جامعه» است که خودنمایی می‌کند. جامعه امروز در کلیت خویش در برابر انسان به طور اعم و دین‌دار به طور اخص ایستاده است و تمامیت هستی او را به چالش می‌کشد. اگر تاریخ تکثر طولی بود که از طریق آن، اکنون چیزی جز یک دقیقه از مجموعه دقایق تاریخ به حساب می‌آمد، اینک این جامعه است که اینجا را چیزی جز یک جا، در کنار سایر جاها نمی‌داند. ایده محوری قیاس‌ناپذیری ارزش‌ها و فرهنگ‌ها و اعطای یک نسبیت مطلق به هنجارهای اجتماعی صرفاً از خلال به فهم درآمدن کلیتی به اسم جامعه مقدور شده است؛ چالشی که هر سنخ تجربه مطلقیت حقیقت را بی‌اعتبار می‌کند.
درست است که از دیرباز انسان را همواره موجودی مدنی‌الطبع می‌خواندند ولی تجربه امروزین از جامعه، قطعاً یک پدیده مدرن است؛ امروز «جامعه» کلیتی ناب گشته است که عینی‌ترین تجلی آن را باید در کلانشهرها تجربه کرد: یعنی جایی که در سیالیتی مطلق، هیچ چیز مجال ایستادن ندارد و همه چیز به صورت دوری تکرار و بازتکرار می‌شود. مترو شاید تصویر خوبی از آنچیزی باشد که از واژه جامعه می‌توان مراد کرد: جایی که در آن با حرکت فیزیکی دائمی‌ای روبرو هستیم و همه چیز، با تقسیم کاری فراگیری در خدمت به استمرار این حرکت است، صرفاً یک هنجاری (پریدن کسی روی خط، چاقوکشی و …) این حرکت دائمی متوقف می‌شود تا در اسرع وقت استمرار دائمی حرکت پی‌گرفته شود. چون در مترو فرد هیچ اهمیتی ندارد، مقصد و مبدأ او هیچ شأنی ندارد و به میزانی که مطابق هنجارهای سیالیت آن عمل کند، می‌تواند از فواید آن بهره‌مند شود؛ به محض آنکه فرد تلاش کند فردانیت مطلق خویش را در برابر کلیت به نام «مترو» قرار دهد باید حذف شود.
با این اوصاف، در جامعه هم هیچ تجربه‌ای به‌مثابه حقیقت مشکل‌آفرین است؛ هیچ چیز اصیلی در جامعه معنی ندارد و همه چیز در کلیت نابی به اسم جامعه و سازوکارهای مطلق آن منحل می‌شود: اینچنین است که جامعه پیرامون انسان مدرن دربرابر دین‌دار می‌ایستد و تلاش می‌کند ضمن برگرفتن تجربه دین به‌مثابه حقیقت، هستی او را به یغما برد؛ جامعه‌ای که اساساً در گذشته‌های پیشامدرن محقق نبود تا بتواند چنین تأثیری داشته باشد.
در چنین حالتی دو گزینه پیش روی دین‌دار قرار دارد: ذهنی‌گرایی یا عینی‌گرایی. راه حل اول پناه بردن به عرصه خصوصی‌ای را پیش روی دین‌دار قرار می‌دهد تا بتواند در آن عرصه، «دین به‌مثابه حقیقت» به عنوان یک انتخاب شخصی حفظ کند؛ راه‌کاری که در لیبرالیسم مسلماً تنها گزینه روی میز است و به «دین به‌مثابه ان.جی.او» مبدل می‌شود. دربرابر، رویکردی عینی‌گرایانه تلاش می‌کند مطلقیت تجربه خویش از دین را در جامعه بسط دهد و آن را ارزشی همگانی کند. در چنین بزنگاهی برگرفتن روشی مسالمت‌آمیزانه یا خشونت‌آمیز صرفاً تفاوتی تاکتیکی است، استراتژی هر دو روش یکسان است. تلاش رویکرد دوم طی کردن فرآیند باژگون است: تلاش برای منحل کردن کلیت جامعه در مطلقیت تجربه «دین به‌مثابه حقیقت» و بازیابی اجتماعی نابی که همه چیز در آن معطوف به دین باشد. روشنفکران دینی تابع رویکرد اول، بنیادگرایان صرفاً نسخه خشونت‌آمیز رویکرد دوم و غالب اقدامات فرهنگی دین‌داران حکومتی نسخه مسالمت‌آمیز رویکرد دوم هستند. در عالم مسیحی نیز پروتستانتیسم رویکرد اول و کاتولیسیسم، در قرون وسطه نسخه خشونت‌آمیز و امروز، نسخه مسالمت‌آمیز رویکرد دوم را برگرفته است.
راه‌کار ولی شاید در رویکردی سومی نهفته باشد که از قضا باز درمیانه ایستاده است: درست است که در نهایت «دین به‌مثابه حقیقت» از حقیقتی صحبت می‌کند که برای من حقیقت باشد و اساساً اهمیتی به تعیّن عینی و ابژکتیو آن در خارج ندارد، لذا سوبژکتیو است، ولی در عین حال، از طرف دیگر ارجاع به فهم مشترکی دارد که باعث می‌شود با لحاظ کردن مجموع «من»‌ها، از «حقیقتی» عینی سخن گفت، حقیقتی که البته چنانچه گفته شد در تاریخ و جامعه طرح شده است و در عین حال مطلق است، چون حقیقت است. یعنی اینکه درست است که برای شخص دین‌دار «دین به‌مثابه حقیقت» اولاً و بالذات سوبژکتیو است، ولی با ارجاع به فهم مشترک می‌توان از برون‌روی حقیقت در واقعیت جهان نیز سخن گفت. روشن‌ترین صورت‌بندی مسأله بدین قرار است که «دین به‌مثابه حقیقت» مطلق است از نقطه نظر «من»، و نسبی است از نقطه نظر کلیت تاریخ و جامعه. از آنجایی که این من هستم که هستم و تاریخ را در اینجا و اکنون می‌سازم، «دین به‌مثابه حقیقت»، همواره در اینجا و اکنون مطلق است. (شاید فهم کانت از «امر زیبا» در اینجا راه‌گشا باشد: چیزی که در عین‌حالی که سوبژکتیو است، متکی به فهم‌مشترک می‌تواند بین‌الاذهانی باشد و به قضاوت گذاشته شود.)
با این اوصاف، رویکرد سوم به‌رسمیت شناختن جامعه در کلیت خود را می‌طلبد، ولی از آن به عنوان نقطه نظر قطعی سخن نمی‌گوید. برخلاف ذهنی‌گرایی که برایش جامعه اصالت دارد و عرصه عمومی را تابع قوانین خودبنیان خود می‌داند، برای «دین به‌مثابه حقیقت» جامعه از چنین وضع بیگانگی‌ای برخورد نیست؛ برای «دین به‌مثابه حقیقت» این فقط حقیقت ظهور یافته در پرتوی دین است که تماماً دیگری است و سایر ساحت‌های حیات بشری چیزی جز محمل «دخل‌وتصرف آگاهانه» من نیست، لذا حقیقت نیست. از سویی دیگر برخلاف عینی‌گرایی، کلیت جامعه را منحل نکرده و برای نفی آن تلاش نمی‌کند. بلکه چیزی در این میانه را طرح می‌کند و تلاش می‌کند با برگیری عناصری از هر دو رویکرد، طرح سومی را دراندازد. (Aufhebung)
براین‌اساس جامعه و تاریخ همواره پیش چشم دین‌دار مؤمن به «دین به‌مثابه حقیقت» است و تلاش می‌کند از قضا، ظهورات امر نامتناهی را تمام تجلیات جامعه و تاریخ دریابد؛ مسلماً برای او «اینجا و اکنون»اش مطلق حقیقت هستند، یعنی تعینات عینی جامعه و تاریخ در دقیقه کنونی، ولی نباید فراموش کرد «اینجا و اکنون» من هرچند که حامل نامتناهی هستند، خود لاجرم متناهی هستند و در کلیتی قابل فهم هستند که خود ظهور حقیقت در تاریخ است.، ولی همواره رو به پیش است.

محمدمهدی فلّاح

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *