«دین به مثابه حقیقت و تاریخ»

در ادامه پیگیری ایده «دین به مثابه حقیقت»، بررسی رابطه آن با تاریخ و جامعه حائز اهمیت است؛ اولی را شاید بتوان تکثر طولی فهمید و دومی را تکثر عرضی، اولی به مؤلفه زمان می‌پردازد و دومی به مکان. در بدو امر اینگونه به نظر می‌رسد که هر جنس از مطلق‌بودن، هر سنخ از حقیقت، دیگر هیچ ارتباطی با تاریخ و جامعه، که گویا در ذات خود نسبی، افسون‌زدوده و متکثر هستند برقرار نمی‌کند: گویی در نظر آوردن تاریخ و جامعه در کلیت خود، عملاً فردهای موجود در جامعه و تاریخ را بی‌اعتبار می‌کند، هر فرد صرفاً در مقایسه با فرد دیگر در نظر گرفته می‌شود و اینچنین است که کلیت تاریخ وجامعه تأمین شده و براین‌اساس همه افراد در کلیت به نام تاریخ و جامعه، در کنار هم قرار می‌گیرند. اینجا و اکنون (جامعه و تاریخ)، یکی از اینجاها و اکنون‌های کلی در نظر گرفته می‌شود و اینچنین است که از اساس بی‌ارزش می‌شوند و نسبت دادن حقیقت به آن دشوار. این در حالی است که من، در تجربه دین به مثابه حقیقت (و در تجربه هرچیزی به مثابه حقیقت) خود را در کنار دیگران و یکی چون بقیه نمی‌بینم؛ لحظه تجربه حقیقت لحظه‌ای اصیل و واقعی است که هیچ عنصری از خارج، امکان قضاوت درباب آن را ندارد، متعلق آن در نزد من حاضر است و من به آن علم حضوری دارم؛ با این اوصاف چه چیزی می‌تواند در آن خلل ایجاد کند و آن را تحریف شده فرض کند؟
برخلاف تعارضی که در بدو امر به نظر می‌رسد، باید گفت که «دین به مثابه حقیقت» در واقع دین‌داری دین‌دارانی است که بعد از مواجهه با تاریخ ایستاده‌اند، یعنی بعد از آستانه آگاهی تاریخی و بعد از مواجهه با نسبیت منتج از آن. شاید حتی بیش از علم (که خود یک جنس از تجربه مطلق است و در مقایسه با دین صرفاً یک انتخاب متفاوت است) که برخی آن را بیش‌ترین معارض دین فرض کرده‌اند، این تاریخ است که با مطلق‌زدای‌اش از موضوعات حتی خود علم را نیز به تیغ نسبت می‌سپارد: تاریخ علم، دین، هنر و … از علم، دین و هنر و … مطلق‌زدایی می‌کند و هر ادعایی از حقیقت (که چنانچه گفته شد مطلقیت ملازم آن است) بی‌اعتبار می‌نمایاند. ولی در گام بعدی است که انسان، این‌بار آزادانه و آگاهانه، دست به «انتخاب» دین می‌زند و این‌بار با علم به کیفیت ساخت مطلقیت در دین، به «دین به مثابه حقیقت» می‌رسد. ممکن است دین‌داری پیش از مواجه با تاریخ با دین‌داریِ پس از مواجه با آن در ظاهر تفاوت اندکی داشته باشند و ناظر خارجی، عملاً تمایزی مابین آنان درنیابد. ولی مسأله سرآن است که اولاً این دین جدید «انتخاب» شده است و به ارث نرسیده است. ثانیاً، «دین به مثابه حقیقت» قطعاً آیرونیک خواهد بود؛ بدین معنی که به نحوی سلبی، از فعلیت‌های موجود در جهان عناصری را برمی‌گیرد و برعلیه خود آن قیام می‌کند.
در توضیح این مطلب باید گفت که «دین به مثابه حقیقت»، دین‌داری افرادی است که در دنیای جدید زندگی می‌کنند، مناسبات درونی آن را درک می‌کنند و از قضا، آن را ناکارآمد و ناکافی می‌دانند. چیزهایی را در دنیای جدید از دست رفته می‌یابند و برای مقابله با آن قیام می‌کنند، ولی از آنجایی که دستاویزی جز همین جهان فعلیت یافته پیرامونی در اختیار ندارند، از فعلیت موجود برعلیه خودش استفاده می‌کنند و به واسطه این خصلت است که آن را آیرونیک (کنایی/مطایبه‌گرانه/متجاهلانه) باید دانست. «دین به مثابه حقیقت» با این اوصاف عملاً ایجابیات اندکی دارد، سلبی است و آمده است تا مسیر نشان دهد و نه غایت. از اینجا و اکنون آغاز می‌کند و به سمت بی‌نهایت صرفاً جهت‌گیری می‌شود و صاحب آن نیست. ایمان در این دنیای جدید، چیزی جز همین جهت‌گیری به سمت بی‌نهایت و نامتناهی نیست.
بنابراین «دین به مثابه حقیقت» در درون تاریخ تعریف می‌شود و از هیچ عنصر خارجی‌ای مدد نمی‌گیرد، فردی اصیل در کلیت تاریخ است. در حالی که از حیث تاریخی نسبی است، از حیث فردی و جزئی مطلق است؛ در عین حالی که متناهی است به سوی نامتناهی جهت‌گیری شده است؛ در عین حالی که یک دقیقه و لحظه تاریخی است، کل بار روح را به دوش می‌کشد و به واسطه همین، در عین حالی که چیزی جز یک دین در تاریخ نیست، تمامیت دین در طول تاریخ است.

محمدمهدی فلّاح

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *