«رنجِ ایمان»

مسأله مهمی که در تجربه چیزی به مثابه حقیقت و تجربه امر نامشروط و مطلق پیش می‌آید، «رنج» است. تجربه مطلق، تجربه حقیقت، تجربه بیگانگی است: بدین معنی که «من» با چیزی تماماً «دیگری» روبرو می‌شود، چیزی که هیچ عنصری از دخل‌وتصرف من (factum) در آن دیده نمی‌شود. این چیزِ تماماً دیگری به مثابه یک حد، یک کرانه، یک «آن-سوی-مرز» فهم می‌شود: چیزی تماماً نامعلوم. از خلال این تجربه است که شور (pathos) تعبیه می‌شود، شوری که لاجرم در بطن خود عنصری از «رنج» را دارد. در بیان دینی، این «تماماً دیگری» خدا ترجمه شده است؛ مفهومی که البته در فرهنگ‌های مختلف صبغه‌هایی از مشروطیّت به خود می‌گیرد و بعضاً دلالت‌گری بر مطلق را از دست می‌دهد. ایمان التفات به این خدا است، جهت‌گیری بردارهای حیاتی به سمت حقیقت است، به سمت مطلق، به سمت امر نامشروط. ولی از آنجایی که «تماماً دیگری» همواره همچون حد و کرانه‌ی فهم پیش روی انسان می‌ایستاد، تجربه مواجهه با خدا به عنوان هسته مرکزی تجربه دین به مثابه حقیقت، همواره با رنج همراه است: رنجِ تجربه محدودیت؛ رنجِ مواجهه با حقیقت. اگر چنین صورت‌بندی‌ای از مسأله درست باشد، سخن گفتن از آرامش روانی به عنوان غایت ادیان همان‌قدر غیروفادارانه به تجربه دین به مثابه حقیقت است که تلاش برای بدست آوردن سکینه در شنیدن موسیقی بتهوون.
از توصیفاتی که حضرت علی برای متقین آورده من چیزی جز این نمی فهمم: آنگاه که مردمان از فرط رنج آنان را مجنون فرض می‌گیرند «وَ يَقُولُ: لَقَدْ خُولِطوا، وَ لَقَدْ خالَطَهُمْ اَمْرٌ عَظيمٌ.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *